گرفته مه همه ی جاده را
ـ مشخص نیست
که صاف می شود آیا هوا ؟
ـ مشخص نیست

چطور باید از این راه مه گرفته گذشت
از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست

و من چقدر در این مه به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست

چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی ... کجا ؟ مشخص نیست

و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی
و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست

درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی
صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست

... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست

صدای روشن او از ورای مه پیداست:
نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست

...

تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست
هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست

حسن بیاتانی
8 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/10/15 - 15:59
پیوست عکس:
318308_192553440810020_4748113_n.jpg
318308_192553440810020_4748113_n.jpg · 400x518px, 50KB
دیدگاه
nima0bx

اومیرفت ومن رفتنش رامینگریستم,او دورمیشدومن میگریستم,رفتنش بهانه ای بودبرای نگریستن ودورشدنش بهانه ای برای گریستن

1391/10/15 - 16:09 توسط Mobile
nima0bx

اومیرفت ومن رفتنش رامینگریستم,او دورمیشدومن میگریستم,رفتنش بهانه ای بودبرای نگریستن ودورشدنش بهانه ای برای گریستن

1391/10/15 - 16:10 توسط Mobile
nima0bx

شعری بودازخودم تقدیم به شما

1391/10/15 - 16:14 توسط Mobile